هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما و این دوام، دوام تن نیست که دوام جان و اندیشه است. * اولین کسی که در این سرزمین معترض ماهیت سینما میشود * این صحبتهایی که فرمودید در کدام قسمت صحبتهای شهید آوینی بیشتر قابل توجه است؟ در همه آن، انسان ایمانی سخن خودش را نمیگوید، سخن حق را بیان میکند، عهدش عاشقانه است و عشقش عاشقانه است و تکیه او به ثقلین است؛ به همین خاطر در اغلب عرصهها سخن سید، سخن درخشان و تأویلی است. ایشان اولین کسی است که در این سرزمین معترض ماهیت سینما میشود،البته قبل از ایشان امام )ره) اجمالاً ماهیت سینما را آشکار کرد ولی کسی التفات نکرد و سید دقیقاً میدانست که قضیه چیست. اتفاق آشنایی ایشان با بنده بر سر این موضوع بود. هنگامی که یادداشتی درباره سینما نوشته بودم خوانده بود و خواست ما را ببیند. رفتم آنجا و ایشان و نادر طالبزاده حضور داشتند، پرسید: «این مطلب را شما نوشتهای؟» گفتم: بله. و اصل آن را خدمت ایشان دادم. گفت: «حکمت سینما را گفتهای و عین حرفهای ماست، با ما کار کن و این آغاز همکاری بنده با ایشان بود. امام میفرمود: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» این به اعتقاد بنده تعرض به ماهیت سینما بود وگرنه امام که اهل سینماست به این معنی متداول کلمه نبود. عارف، حکیم و در واقع میشود گفت برآیند تمناهای حقانی همه اهل حکمت جهان اسلام و نه فقط اهل تشیع بود. او چرا باید در مورد سینما این طور بگوید: اما، امام مقدمات را نمیگفت؛ تمام بزرگان اهل فلسفه و اهل عرفان مقدمات را نمیگویند و به سراغ اصل مطلب میروند، فارابی هم همینطور است. ولی چون خیلیها فاقد مقدماتاند، نمیفهمد که او چه میگوید. امام نمیفرمود که تغییر ماهیت محال است، سینمایی که ماهیت آن فحشا ست، اگر بتواند از این ماهیت برود به ماهیت دیگر و دچار دگرگونی و استحاله شود، سینما سینمای ماست. آقای سید مرتضی دقیقاً این را میدانست. برای همین ایشان هنوز مقدمات سینمای دگرگون شده فراهم نشده بود رو به سینمای داستانی نیاورد. اتفاقاً از او پرسیدم که چرا داستانی نمیسازی؟ فرمود به این دلیل و این دلیل... * دلایلش را میتوانید واضحتر تشریح کنید؟ ایشان میفرمود من میتوانم در دوربین خودم تصرف کنم. در برخی از دوستان هم که ولایتپذیرند میتوانم تصرف کنم، اما در بخش درام نیاز به دو بازیگر زن یا مرد داریم. خودت بهتر میدانی اینها ولایتپذیر نیستند. عالم آنها عالم انفعال است، البته نه در برابر حق که در برابر باطل. زن یا مرد بازیگر در نقشهای مختلف ظاهر میشوند. گیریم که بتوانیم در اینها هم اعمال ولایت کنیم. تصرف نفسانی اینها در یکدیگر را چه کنیم؟ از همان ابتدا که سرآغاز وصل شدنمان به آن اسطوره زنده بود، بحثهایمان بر اساس حکمت تأویلی پیش میرفت و ساعتها در همه قضایا سخن پیش میآمد. ولکن نه سیاسی، سیاست را هم ایشان از منظر حکمت تاؤیلی میدید. هنرپیشه مرد با یک تمنایی به هنرپیشیه زن نگاه میکند و سینما این قضیه را عریان میکند. یک کارگردان وقتی فریفته یک هنرپیشه زن است در فیلم آشکار میشود. سینما را اگر در یک زره و کلاهخود هم ببری، آشکارت میکند. سینما انتهای هنرهای نفسانی است. در زمان یک معاشقه با واژهها تصویر میشود و هر کسی بنابر تجربهای که دارد آن را تصور میکند. سینما مجال تصور برای کسی باقی میگذارد و عیناً تو را نشان میدهد. این بلایی است که سینما بر سر شما میآورد. آقا سید مرتضی میدانست که اگر وارد این ورطه شود میشکند و ایشان نمیخواست خود را قربانی انقلاب کند. ایشان میخواست قربانی حق باشد و قربانی حق شود. انقلاب از ابتدا دو وجهی بوده، یک وجه دینی و ربانی داشته و یک وجهه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی؛ یعنی ایدئولوژی مقید به دین؛ یعنی خواست نفس جمعی. جالب است امام میتوانست مصادره کند و بگوید حکومت اسلامی، اما گفت «همان که مردم خواستهاند، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به تعبیر ایشان «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد». ایشان میدانست این دو پدیده با هم سازگاری ندارند. جمهوری از جمهوری افلاطون تا جمهوری کنونی فقط تابع نفس اماره جمعی است و میزان هم به تعبیر ایشان «رأی ملت است» اما تا کجا!؟ تا جایی که اسلام این وضع را متوقف میکند و میگوید «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد» امام نفرمود پشتیبان جمهوری اسلامی باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد یا پشتیبان پلورالیزم باشید با اینکه میزان رأی ملت است و جایگاه آن معلوم است. مرتضی هم دقیق پشت سر امام حرکت میکرد. من میخواهم با جرأت این مطلب را اعلام کنم که هیچ احدی را سراغ ندارم که مثل مرتضی به باطن امام و به باطن اندیشه امام نزدیک شده باشد.
* یعنی اگر بخواهیم چند ویژگی برای مرتضی آوینی در نظر بگیریم یکی ولایتپذیری ایشان است. بقیه را میتوانید برشمارید؟ ولایتپذیری نه، چون پذیرفتن یک وجهه قانونی پیدا میکند چون ولایت یکی از اصول قانون اساسی است، حتی اقلیت مذهبی نیز به این قانون باید گردن بگذارند. مرتضی ولایتشناس و ولیشناس بود . به خاطر دارم اولین بار که بعد از رهبر شدن خدمت آقا بودم، وقت برگشتن از بیت تا مجله سوره پیاده آمدم. سید گفت: «چه دیدی»؟ گفتم: چه دیدم؟ «مرتضی! شانس آوردم گشت ما را نگرفت» گفت: «چرا؟» گفتم: «در خیابان تلوتلو میخورم» اما فضا عوض شد. فهم مرتضی از ولایت نظیر نداشت. من وقتی نظرم در مورد ولایت را از شاهنامه و از شعر بعضی اکابر با سید در میان گذاشتم و ایشان کلی تشویق کردند که اینها را بنویسم که در سوره پدرکشی، پسرکشی و برادرکشی چاپ شد و بعد آن ولایت در شاهنامه به کتاب «در سایه سیمرغ» رفت. قرار بود اینها ادامه پیدا کند و ولایت از منظر کل اکابر ما ثبت شود. یافت مرتضی از ولایت، به هیچ وجه سیاسی نبود، یافتی بود عارفانه و از نظر اهل حکمت تأویلی و متعال. این خیلی مهم بود. * مرتضی گفت اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست آقای میرشکاک! با توجه به این مطالب که فرمودید به نظر شما اگر امروز سیدمرتضی بود چه میکرد؟ جواب خیلی ساده است. یا ایشان در آنچه که گفته است اصیل یا بدیل بوده است. کسی که اصیل است هر فاجعهای که رخ دهد تن به دگردیسی نمیدهد. ببینید مولا امیرالمؤمنین (جد آقا سیدمرتضی) از کودکی فدای اسلام و فدای خدا و فدای رسولالله بود. عیالش را شهید کردند، حقش را خوردند، نه تنها همکاری کرد و کار حضرات را راه انداخت (اولی و دومی و سومی) بلکه خودش را فدا کرد. انسان اصیل، انسان متعال، انسان ملحق به حق، حساب این را نمیکند که فلان کس دزدید پس این چه اسلامی است؟ یادم هست وزیر ارشاد وقت نامه به همه جا داده بود که آقای میرشکاک چون ضد ولایت فقیه است از چاپ نوشتهها و شعرهای او به هر عنوان جلوگیری کنید. سید مرتضی گفت: «اگر میشد عکس تو را روی جلد سوره میزدم اما نمیشود، ولی اسمت را میزنم.»
آقای میرسلیم زنگ زد و اعتراض کرد. سیدمرتضی گفت: «آقای میرسلیم! اگر یک نفر در این مملکت ولی فقیه را بفهمد همین آقاست» تازه این جریانها بعد از ولایت در شاهنامه بود. مرتضی به هیچ وجه مغلوب اهل سیاست نمیشد. انسان دینی حتی اگر او را در یک انگشتانه قرار دهند دینی باقی میماند؛ چون عهد با بنده و حضرتعالی و عمر وزیر نیست، عهد او با حق سبحانه تعالی است. آقا امام مجتبی خود را فدای چه کرد؟ فدای مصلحت عامه امت رسولالله. مولا امیرالمؤمنین هم همین کار را کرد. آقا اباعبدالله دید که نه، کار خیلی بیخ پیدا کرده، چه کرد؟ اعتراض نکرد، ایشان هم خود را قربانی کرد. ما در راهی که میرویم دو راه پیشرو داریم یا حسنی هستیم یا حسینی. اما حسنی بودن هنگام دارد و حسینی بودن هم هنگام دارد. هر وقت آنقدر عرصه تنگ شد که جز گردن نهادن به یوغ خردجالهای داخلی و خارجی سیاست راهی نبود، یا صلح میکنیم یا به گوشهای میرویم اما اگر از ما خواستند که بیعت کنیم چه باید کرد؟ حتماً باید کشته شویم. مرتضی اگر بود همان راهی را دنبال میکرد که در فکه دنبال کرد. ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است بنده خودم به مرتضی گفتم: «چرا به آقا نمیگویی ماجرا تمام شده است» گفت: «آقا حکم داده است، باید اطاعت کنیم» گفتم: «پس بنشین و بگو که آقا، محمد هاشمی چه میکند.» چون ایشان با نامه آقا به آنجا رفت. راننده کامیون جلوی او را گرفت و گفت: «این رهبر شماست، رهبر ما هم سردار سازندگی است.» مرتضی برگشت سه بار دیگر رفت؛ گفت: «ما آرشیو شما را پاک کردیم آقای آوینی! الان دیگر عصر سازندگی است.» به مرتضی گفت اینها را بگو. اما... این ولایت فهمی است؛ یعنی اینکه تو درد را به خودت هموار کنی. بار سوم رفته بود و او را به صداوسیما راه نداده بود و اینجا بود که گریه مرتضی درآمد. او انسان اصیلی بود. در عین حال چیز دیگری هم بود، مرتضی چون در پرده ولایت معصوم بود ولی فقیه را میفهمید و ادراک میکرد. به جد ما معتقدیم، که جده او بچهاش را کنترل میکرد و روشنی انتهای این کار را میدید. آن خندهای که از مرتضی در فکه دیدیم قبل از اینکه به ایزدیان آسمان بپیوندد، هرگز مرتضی را کسی آنگونه خندان و سرمست ندیده بود. مرتضی ولی بود که ولایت را میفهمید کسی که اهل ولایت است به معنای عام و به معنای تام، باید یک چیزی از ولایت در وجودش باشد و آنهایی که در کربلا خودشان را فدای آقا اباعبدالله کردند هر کدام به قدر وسعشان حسین بودند اگر از جَنَم حسین نبودند، فدای حسین نمیشدند. آنها همه خون خدا بودند مرتضی ولی بود که ولی فقیه را میفهمید. یک چیزی میگویم ضبط میشود ولی میدانم منعکس نخواهد شد ، آن روزی که قبل از انقلاب سر مرتضی به شاخ در خورد و مادرش هراسان خود را به بچهاش رساند، مرتضی گفت: «مادر نترس، من در قبضه قدرت آقا امام زمان هستم» کسی که مستیاش این باشد هوشیاریاش درون فکه است. یکی از مصائبی که ما بعد از انقلاب، متأسفانه متحمل شدیم این بود که، آمدیم از شهدا چیزهایی فانتاستیک و انتزاعی بسازیم ، طوری که معصومین 14 گانه ناگهان دویست تا سیصد هزار تا شدند. گفت: آقا فلانی رفیق من بود. اینگونه که شما می گویید نبود که از خانواده مذهبی و قاری قرآن باشد به خدا اینطوری نبود. این فرد سال 55، 56 مست میکرد و در مسیرش شیشه یک مغازهدار سالم نمیگذاشت کی گفته؟» گفتند: «بنیاد شهید گفته!» ای کاش ما حقیقت اولیای خدا را در روزگار خود بیان میکردم تا این گسستگی پیش نمیآمد. تا جوانهای ما بفهمند که مثلاً این یک سال و دو سال و ده سال لغزیده است و بعد این شده و بفهمند که آنها هم میتوانند اما ما این ارتباط را قطع کردیم که آنها معصوم آمدند و معصوم هم رفتند. مهمترین انتقاد شهید آوینی به فرهنگ کشور چه بود؟ چرا از من میپرسید؟ آثار سید مرتضی آوینی هست. تفکر ایشان از سیاست فرهنگی و ساماندهیهای به ظاهر فرهنگی اهل سیاست فاصله دارد و تفاوت این چشماندازها معلوم است و نیازی به گفتن ندارد. به نظر شما دلیل مورد توجه قرار نگرفتن و نپرداختن به شهید آوینی در دانشگاهها چیست؟ حالا مگر فقط ایشان است؟ فکر میکنید مثلا در دانشگاههای ما سنایی غزنوی را به معنی حقیقی کلمه مطرح میکنند؟ دانشگاه ما عنصری و فرخی و منوچهری دامغانی است و اگر مثلا سراغ سنایی بیایند از قصیدههای سنایی ابیات اصلی آن حذف میشود نمونه آن را در «سخن و سخنوران» بدیعالزمان فروزانفر میبینیم. فقط مرتضی نیست مگر سهروردی به معنای واقعی کلمه مطرح میشود؟ مگر فردوسی به معنی واقعی کلمه مطرح میشود؟ یکبار کسی در آکادمی ما نشانی از حقیقت آیین شهریاری و حقیقت آیین پهلوانی که شاهنامه اصلا برای احیای این دو مفهوم ما تعبیر امروزی آنرا ولایت و بسیج میگوییم و امروز میگوییم بسیج در روزگار ما پهلوان بوده است ولی شهریار، رستم ولایتپذیر بود او میدانست که این سهراب است اما سهراب بزرگ شده تورانیان بود و فکر میکرد هر کس زور دارد حق با اوست و دیگر هم نمیشد که رستم خود را به او معرفی کند چون آن وقت عواطف گره میخورد و نمیشود او را کشت و باید به دنبالش بروی و کاووس و افراسیاب را برداری چون او حق و باطل سرش نمیشود و برای همین او را میکشد وگرنه چرا به دژ سفید میرود ژنده رزم بدبخت را میکشد چرا هومان را نمیکشد؟ نه ! برادر تهمینه را میکشد، دایی سهراب را، که فردا نگوید دایی جان بابای تو این است. بله، رستم جنس تورانیان را خوب میشناسد. شما از این اندیشه در آکادمی هیچ اثری نمی بینید. از اثر حکمی و معرفتی حافظ چه نشانی در آکادمی است؟ کار به ولایت فقیه نداریم ، در کل آکادمیهای ما کی از شأن آقا رسول الله و شأن ائمه اطهار در ادب فارسی سخن گفته شده است؟ بعد ما توقع داریم آقا سید مرتضی آوینی در آکادمی دیده شود؟! درب آکادمی بسته است. بنده مصاحبهای دارم در نظریه سوره آقا مرتضی، تحت عنوان « از تلخ پروا نیست » آنجا گفتم آکادمی مرده است و هر استادی یک سنگ قبری در قبرستانی به نام آکادمی است. گورستان است. چه تحویل دادهاند؟ شاعر به آنجا برود متحجر میشود به تعبیر آقا سید حسینی «شاعری وارد دانشکده شده، دم در ذوق خود را به نگهبانی داد» و چرا این آکادمی چنین است برای اینکه اساس این آکادمی بر تقوا نبوده است. مسجد ضرار است. این همه وزیر آمدهاند اما... حالا چرا شهید آوینی در همین دانشگاه فوق لیسانس معماری میگیرد؟ بله ، ولی شما اگر دقت کنید میبینید که این فوق لیسانس به هیچ درد سید مرتضی نمیخورد یعنی بعدا مرتضایی که آشکار میشود حتی ایشان ضد آنچه که خوانده بود موضع میگرفت. اما سالک راه خود را پیدا میکند. این آکادمی فقط به درد یک چیز میخورد « مدرک را بگیری حرف خود را بزنی » اگر بگذارند. که کسی از این دل و جگرها داشته باشد سالی یکبار باید یک جایزه به او داد. در آکادمی بچههای بسیج سالی یکبار یک مجلس برای شهدا از جمله شهید آوینی میگیرند اما این ربطی به کار آکادمی پیدا نمیکند. آکادمی ما میگذارد هزار سال، دو هزار سال از واقعه بگذرد بعد اگر لازم شد مطرح کند. مگر نیما شاعر مطرح شعر معاصر نیست، اینها از قرن پنجم و ششم جرأت نمیکنند این طرف بیایند خیلی بالا که بیایند تا مرزباننامه میروند و اگر بخواهند خیلی هنر به خرج دهند « کلیله و دمنه » آکادمی ما یک بخشی از باستان شناسی است. جدا از بحث دانشگاه چه راهکاری برای معرفی شهید آوینی دارید؟ این پیشنهاد را قبلا هم مطرح کردهام یک دانشگاه باید برای بسیجیها ساخته شود، فاقد مدرک و السلام.بسیجیهای قدیمی بیایند حرف بزنند و حرف بشنوند. آنهایی که یاد میگیرند بنویسند و آنهای دیگر بگویند. آن وقت میشود هم بسیجی شاعر داشت هم نویسنده و هم نقاش و دیدهایم حسن لاهوتی از جبهه برمیگردد و وقتی عوض شدن فضا را میبیند به دانشگاه میرود و امروز به تعبیر استاد حبیب صادقی برترین مدرنیست ما در نقاشی ایشان است ضمن اینکه بنمایه کار هم دینی است. دکتر مصطفی گودرزی، حسین بهزاد، گلعلی بابایی، رضا برجی، محمدحسین جعفریان از نمونههای دیگرند. محمدرضا میخواست با مرحوم چمران به لبنان برود نشد و حضرت چمران به ملکوت رفت آغاسی شمع آن پروانه بود حالا چکار کند خب به پست بنده خورد همه بچههایی که سر کلاس نقد شفاهی و نقد حضوری بودند معترض حضور آغاسی شدند گفتم: «بیاید روزی که هیچ کس مرا نشناسد و او را بشناسند» و فراگیر شد چه دانست؟ عشق و ایمان به آقا اباعبدالله و حضرت زینب کبری داشت. عشق به حقیقت اینگونه است. فرمودید که آغاسی میخواست با چمران به لبنان رود؟ بله، جزو برو بچههای شهید چمران بود. بچه بازار سید نصرالدین بود و میگفت: «سید نصرالدین دو در داره بچههای شیر نر داره». گردن در برابر هر کسی نمیتوانست خم کند یکی از حماسههای ایشان این بود که یکبار مدیر وقت ادبیات حوزه یک صحبتی کرد ایشان او را وسط غذاخوری زد که حاجی چند وقت از در جهاد رفت و آمد میکرد تا با او روبرو شود. ما گفتیم، او باور کرد و پرید شاید من هم اگر بالهای مثل او داشتم میپریدم. به نظر شما ادبیات موردنظر و مطلوب سیدمرتضی در آثارش چیست؟ بحثهایی که ایشان راجع به شعر و نقد ادبی سینمایی داشت معلوم است. به نظر من به جای اینکه اینطوری سئوال کنید هر یک از اهل قلم دست به کار شوند و جزوهای راجع به سید مرتضی بنویسند. مثلاً شعر از نظر سیدمرتضی یا کلاً کارنامه این بزرگوار را در همه ساحات میتوان دنبال کرد. یک چیزی یادم آمد آکادمی با آدمهای تک ساحتی و یک وجهی سروکار دارد ولی آدمهای چند ساحتی را برنمیتابد و وحشت میکند. تفاوت فلسفه و سینمای امروز ما با فلسفه و سینما و ادبیاتی که در آثار سیدمرتضی هست چیست؟ هم در روزگار سید مرتضی و هم امروز حق و باطل به هم آمیخته و همیشه همینطور بوده است چون همه باطلهای که جرأت ایستادن روبروی حق را ندارند و بسیاری به لباس حق تجلی میکنند و خود را در کسوت حق قرار میدهند و کار خود را پیش میبرند مثال زدیم آقای نوریزاد، دکتر سروش و از این افراد الان هم همینطور است. من باطلی را که جلوی حق بایستد دستش را میبوسم، پایش را میبوسم، اگر چه ممکن است با آن بجنگیم اما شان آن را نمیشکنم. امروز در سینمای ما اینگونه است طرف روز اول که نمیتواند بودجه بگیرد اول در لباس حق کار خود را پیش میبرد و از بودجه بیتالمال _ که حتماً هم خداوند حلال فرمود!!_ برمیدارد و فیلم میسازد و بعد از مدتی به جشنواره فلان و فلان و بعد هم که میگوید «خرم از پل گذشت!» استاد، نقد و بحثهایی که شهید آوینی درباره خود بچه بسیجیها داشت چه بود؟ از آن طرف مرتضی مشکلی نداشت چون با بسیاری از آنها قبل از انقلاب دوست بود و بیشتر آنها را میشناخت و میدانست که هرکدام از آنها پیمانه و ظرفیتشان چقدر است. از اینطرف مرتضی اذیت میشد. چون فرصت طلبها و بسجیهای قلابی ، بسیجیهای سیاسی _ چون میدانید ما چند نوع بسیجی داریم، که انها هم شبیه بسیجیهای خودمان موتوری و چفیهای بودند میآمدند که سید مرتضی را بزنند که هر از چندگاه این جوانها با چفیه میآمدند. مرتضی نمیگذاشت ما واکنش نشان دهیم. اینها می آمدند و سراغ دفتر سردبیر را میگرفتند و داخل میرفتند و با چشمهای گریان برمیگشتند. اینها هم مایهآزار سید نبودند. حضرات اهل سیاست میدیدند راهی ندارد. جلوی بودجه را میرفتند سید مرتضی از جیب و اینطرف و آنطرف نشریه سوره را در میآورد، حقوق دارو و بستری مرتضی را نمیدهند و سید از جیب میپرداخت و حتی به آقا هم شکایت نمیکرد. به اصل کاری شکایت میکرد و نفرینهای مرتضی نظر همه آنهایی که در حق مرتضی ستم کردند گرفت و یکی پس از دیگری رسوا شدند،یکی دو سه تایش مانده انها هم به زودی رسوا خواهند شد ! اگر هم سن و سالهای بنده بخواهند با سید مرتضی آشنا شوند از کجا و کدام آثار ایشان باید شروع کنند؟ چرا از ایشان شروع کنند. مرتضی کتاب بالینی اش قرآن بود. فهم قران ، قول ائمه و قول اهل حکمت . اگر بر همان مدار به حرکت در بیایند فهم قول مرتضی دشوار نخواهد بود. خیلیها فهم حرفهای مرتضی را سخت میدانند ولی مرتضی سادهحرف میزند و تا آنجا که ممکن است حرف را رسانهای میکند ، مثل خود امام که اندک اندک حکمت را به صورت فرا رسانهای آورد که اهل سیاست سود خود را فوراً در آن میدیدند اما آنکه در دورترین جای این سرزمین بود سخن را درک میکرد و کنش مناسب را از خود نشان میداد. بنظر ما اگر مبانی ما و راه ما، راه مرتضی باشد فهم سخنان مرتضی دشوار نیست. اما شاید ما تنبل شدهایم و یا به تعبیر شما چون درس داده نمیشود و دانشگاهی نمیشود. درد ما این است که کسی هم گوش نمیکند در روزگار ما یا کسی باید ار روی نوشته حقیقت را فهم میکند یا دائم مثل منابر تکرار شود یا به شکل تصویر درآید. *ویژگی انحصاری شهید آوینی چه بود؟ مثل این است که کسی از من بپرسد ویژگی انحصاری رستم چه بود من هم مرتضی را تا بود نفهمیدم وقتی پرید فهمیدم. بزرگترین ویژگی مرتضی نهان روشی او بود. نهان روشی به معنای پوزیتو کلمه عرض میکنم اینکه توانست حقیقت وجودش را برای همه پنهان کند و در فکه آشکار کند (عیال بنده ته تغاری بود وقتی مادرشان فوت کرد خوب دو سه روز عزاداری بود و ... وقتی عیال ما شد خواست سردبیر را ببیند وقتی دیدار انجام شد و به خانه برگشتیم خانمم گفت: «نه . درگیره، دو دل بود. تکلیفش با خودش روشن نبود. بین اینطرف و آنطرف مانده و کار یکسره نشده ...» اما وقتی سید مرتضی رفت دو ماه تقریباً سه ماه در خانه ما عزاداری سید مرتضی بود به او گفتم: «چرا اینطوری» گفت: «این آن سید مرتضی نبود» گفتم : ما هم فهمیدیم که این ، آن نبود، نه جام پیدا بود ، نه زلف پیدا بود، «دستی به جام باده و دستی به زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست») این هنر سید مرتضی بود که خود را پنهان کرد. این دو مرثیهای که من برای سید مرتضی گفتم برای آن مرتضی که هر روز با او کار میکردیم به معنای واقعی نیست. برای مرتضی آخری است. که ای مرتضی تو مظهر اسمت بودی و سر ما کلاه گذاشتی، انسان اگر همت کند چون از بالا آمده است و اگر سعی کند دوباره به بالا برمیگردد انشاا... میتوانید این شعر را برای ما بخوانید؟ هرکدام که دم دستتان است.
ـ کیستم من بندهای از بندگان مرتضی قطرهای از بحر ناپیدا کران مرتضی سایه وار افتادهام بر آستان مرتضی مدعی هرگز نمیفهمد زبان مرتضی فکر میکنم همین کافی باشد (آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم) و واقعاً سید مرتضی با رفتنش مهار فرهنگ انقلاب و هنر انقلاب و ادب انقلاب گسسته شد.
منبع: ساجد
نظرات شما عزیزان:
|